سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شایسته است که دانش مرد بر گفتارش افزون و خردش بر زبانش چیره باشد . [امام علی علیه السلام]
مرداد 88 - Amirina
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  

     

    امروز یه آهنگی مبخوام بذارم که شاید تا حد زیادی بتونه حال وروزمو بیان کنه:


    نیستی دارم دق میکنم ،نیستی دارم میپوسم

    عکسهاتو من یکی یکی برمیدارم میبوسم

    پیرهن یادگاریتو  هر شب دارم بو میکنم

    برای برگشتن تو به آسمون رو میکنم

    نیستی دارم دق میکنم ،نیستی دارم میپوسم

    عکسهاتو من دونه دونه برمیدارم میبوسم

    از خدا میخوام دوباره تو رو ببینم روبروم

    قسم به اشک حسرتم فقط همینه آرزوم

    یه عالمه گل میارم همه رو پرپر میکنم

    هر شب دارم همینجوری با تنهاییم سر میکنم

    تموم اشکام هدیهء نبودنت کنار من

    نمیدونی چی میگذره به قلب بی قرار من

    وای که چقدر سخته برام ثانیه ها بدون تو

    دلم میخواد باز ببینم چشمای مهربون تو
    نیستی از مهدی مقدم-NistI by Mehdi Moghadam

     

     



    Amirina ::: چهارشنبه 88/5/21::: ساعت 11:52 صبح
    نظرات دیگران: نظر

      سلام
     
    همین اول بدون اینکه اینجا امامزاده درست کنم ویا واستون ضجه بزنم میخوام که اگه خواستین واسه بابام دعا کنید! آخه حالش اصلاَ خوب نیست!

    خب حالا منتظرین که ببینین تو این سالنامه! چی میخوام بنویسم ؟ اول یه سوال!
    تعریفتون از "ترس" چیه؟ ویا اصلاَ موافق "ترس " هستید یا نه؟
    بهتره اینجوری هم بپرسم که تا حالا چند بار ترس باعث نجاتتون شده ویا از اون طرف، چند بار تو دردسرتون انداخته؟
    البته این وسط یه بحثی هم مطرح میشه که اصلاَ تعریفمون از نجات یافتن و تو دردسر افتادن چیه؟
    آخه ترس خیلی وقتها خوبه! مثل ترس از خدا و یا حیا کردن و ....
    حالا یه سوال دیگه! وقتی ما از ترس اتفاق بزرگتری، از یه کاری اجتناب کنیم ، آیا اینم ترسه؟
    میدونم قضیه یکم گنگه واستون ولی بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم!

    ولی فکر کنم فهمیدین موضوع از چه قراره؟! آره! یه ترس لحظه ای( که هنوز واقعاَ نمیدونم از چی ترسیدم) منو تو یه وضعیتی قرار داده که از خودم تنفر شدیدی پیدا کردم ! اونقدر از دست خودم عصبانیم که میخوام خودمو به قصد کشت بزنم ! اونقدر کلافه وسردرگم شدم که از دست خودم فراریم ! اونقدر.....
    اون لحظه تا همین حالا میلیونها بار اومده جلو چشمام ولی تو هیچ کدوم اون کاری که تو واقعیت انجامش دادم، نکردم! تا حالا میلیونها بار به خودم نهیب زدم که
    " چرا جلو نرفتم " !
    آخ که چقدر الان نیازمند یه ماشین زمان هستم!!!!!!!
    تو توضیح وضعیت الانم میشه گفت که مزخرفترین حس نسبت به خودم رو دارم ، از اون طرف هم خبری نیست فقط دلخوشیم به وقتهاییه که تو نزدیکترین شعاع نسبت بهش هستم و یا وقتهاییکه سر قرارمون هستیم و کلاَ فقط امیدم به خداست



    Amirina ::: چهارشنبه 88/5/21::: ساعت 11:50 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 3
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدید :50124

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    مرداد 88 - Amirina

    >>لوگوی دوستان<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<